باد آمد و گشاد نقاب از رخان گل
ابر آمد و نهاد گهر در میان گل
آمد گه شکفتن گل در میان باغ
و آمد گه نشستن ما در میان گل
می با گل آشنا شد و مرغان به سوی او
پیغام ها دهند همی از زبان گل
سوگندها خوردند به گلزارها کنون
مستان به جام باده و مرغان به جان گل
بی چاره عندلیب نخسبد یکی زمان
در بوستان شده ست کنون پاس بان گل
دستان ها رسد به نو از بلبلان همی
گویی که کرده اند ز بر داستان گل
گشتند مدح خوان نزاری به روز و شب
من مدح خوان شاهم و او مدح خوان گل